حال و احوال کوروش از زبون مامان
سلام عشقم نفسم نانازم زندگیم امروز مامانی اومده تا از حال و احوال این روزات بنویسه البته نه از زبون شیرین شما_این بار خواستم از طرف خودم بنویسم تا وقتی بزرگ شدی و این پست رو خوندی حس و حال این روزامو درک کنی. عشقم این روزا شما خیلی شیطون شدی ماشالا از صبح تا شب داری راه میری و شیطونی می کنی همش در حال راه رفتنی و کمتر نشسته می بینمت. در ضمن خیلی هم زمین می خوری بعضی وقتا خیلی محکم زمین میخوری و دردت می گیره و گریه میکنی گاهی کارای خطرناک می کنی و منو می ترسونی مثلا می ری سراغ کابینت و دست به لیوانا و ظرفا میزنی یه بار در قندونو پرت کردی و شکست یه بارم در حالی که استکان تو دستت بود افتادی رو سرامیکا و لیوان تو دستت شکست ولی...