کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

قندک مامان

حال و احوال کوروش از زبون مامان

    سلام عشقم نفسم نانازم زندگیم امروز مامانی اومده تا از حال و احوال این روزات بنویسه البته نه از زبون شیرین شما_این بار خواستم از طرف خودم بنویسم تا وقتی بزرگ شدی و این پست رو خوندی حس و حال این روزامو درک کنی. عشقم این روزا شما خیلی شیطون شدی ماشالا از صبح تا شب داری راه میری و شیطونی می کنی همش در حال راه رفتنی و کمتر نشسته می بینمت. در ضمن خیلی هم زمین می خوری بعضی وقتا خیلی محکم زمین میخوری و دردت می گیره و گریه میکنی گاهی کارای خطرناک می کنی و منو می ترسونی مثلا می ری سراغ کابینت و دست به لیوانا و ظرفا میزنی یه بار در قندونو پرت کردی و شکست یه بارم در حالی که استکان تو دستت بود افتادی رو سرامیکا و لیوان تو دستت شکست ولی...
24 خرداد 1392

جشن تولد خانوادگی ما

سلام به همگی تو این پست اومدم تا عکسای تولد خانوادگیمون رو بزارم.به دلیل اینکه فاصله ی تولد من و ملینا کمتر از 50 روزه و چون تولد ملی جونم افتاده تو ماه رمضون مامانی تصمیم گرفت تا جشن تولد ما رو با هم یکی کنه و توی یه تاریخی که اصلا به هیچ کدوم ربطی نداره بگیره یعنی اواخر خرداد ولی روز تولدم یعنی 5 خرداد مامان و ملینا یه کیک کوچولو برام درست کردن و ژله آکواریوم و لازانیا و ترتیب یه جشن کوچولوی خانوادگی رو دادن تا اولین سالگرد حضور من تو جمع خانواده رو جشن بگیریم. من که فقط زون کرده بودم رو کیک و می خواستم اونو مهندسی کنم یه کمی بداخلاق بودم چون مامان و ملینا اجازه نمی دادن کارمو به سرانجام برسونم برای همین عکس انداختن ازم یه کمی سخت ب...
21 خرداد 1392

من تو دوازده ماهگی چیکارا کردم(قسمت سوم)

بقیه ی شیرین کاری های من: اینجا دارم به مامانی کمک میکنم آخه من عاشق جارو زدن هستم فرقی نداره برقی یا دستی همه جورشو دوست دارم     اینم برقیش:   والبته تی کشیدن که خیلی در انجامش ماهرم و اینجا هم چون می خواستم تی رو بخورم و گوش به حرف مامانی نمی دادم مامان مجبور شد اونو ازم بگیره چون ممکن بود مریض بشم و منم به اسلحه ی گریه متوسل شدم که بی فایده بود دارم ماشین بازی مینم دیدید قان قان   بازم اومدم سروقت کابینتا این دیگه چیه شکرپاشه چرا پس خالیه خب بزار ببینم فک کنم چاقوها اینجا بود این دیگه چیه؟ ای وای ماما...
15 خرداد 1392

من تو دوازده ماهگی چیکارا کردم(قسمت دوم)

  سلام به همه ی دوستای گلم اول از همه می خواستم از دوستای عزیزی که به یاد من بودن و برای تولدم پیغام تبریک گذاشتن سپاسگزاری کنم (خاله مرجان مامان آران جونی_مسافران آسمانی_بابای ارشیا جون_مامان و بابای محمد پارسا جون_مامانی درسا جونی_مامان حسین جونی_مامان زهرا_مامان ملینا_خاله جونیم آزی_آریا جونی پسر خالم_بابا محمدم_بزغاله جون_و یه مامان مهربون که هیچ نشونی از خودش نداده بود )ممنون دوستای خوبم و خاله های مهربونم دوستتون دارم   بقیه ی عکسای دوازده ماهگی من توی این پست درج شده ببینیم: این عکس جدید دندونمه که تو این عکس دومین دندون در حال نیش زدن بود همچنان خوش خنده با دهان باز فرار...
15 خرداد 1392

قندک مامان یکساله شد

ای جونم      قدمات روی چشمام بیا و مهمونم شو گرمی خونه ام شو      ببین پریشونه دلم            بیا آرومم کن     ای جونم        می خوام عطر تنت بپیچه تو خونه ام تو که نیستی یه سرگردون دیوونه ام          ای جونم بیا که داغونم     ای جونم عمرم نفسم          عشقم تویی همه کسم وای که چه خوشحالم  تو رو دارم     &nbs...
4 خرداد 1392

برای محمدم

مرد که باشی... مجبور می شوی غیر ممکن ها را تجربه کنی... مجبوری دردها را تحمل کنی و با لبخندت بگویی تمام می شود... پدر که باشی باید بگذری از داشته هایت... باید تو بشوی سنگ صبور کسی که در تو توانایی غیر ممکن ها را می بیند... دل نداری که به فرزندت بگویی ندارم... دل نداری که پاره تنت سختی بکشد... هیچ وقت کسی به زیبایی تو اهمیت نخواهد داد به چروک های روی صورتت....... زیرا تو مردی... روز پدر بهانه است... همسرم مهربانم بی بهانه روزت مبارک     ...
1 خرداد 1392

من تو دوازده ماهگی چیکارا کردم(قسمت اول)

سلام سلام صد تا سلام من اومدم با شیطونی هام تو ماه گذشته من حسابی بلا شدم و کارای جدید جدید می کنم از جمله رفتن به پارک و شهربازی که خیلی بهش علاقه دارم مثل عکس بالا و سه تا عکس پایینی که تو کلوپ پاندا بودم و حسابی خوش گذروندم اینجا هم رفته بودم مهمونی و کنار سفره ی هفت سین سنتی میزبان مثل آقا ها نشستم وعکس گرفتم اینجه دارم شیطونی میکنم و می خوام دست به تی وی بزنم و هی روشن و خاموشش کنم که مامانی با دالی کردن سرمو گرم کرد عاشق پرده بازی میرم پشت پرده و دالی میکنم اینجا چشم مامانی رو دور دیدم و ماستا رو خالی کردم روی خودم البته توی این پروژه خواهر جونم خیلی باهام همکاری کرد این اولین ...
27 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد